
همـــه گویـــند رفتــــــارم عجـــــــیب و نابـــــهنجار اســــت
و گــاهــــی مایـــــه ی شـــرم اســـت اطواری که من دارم
خـــــــودم یـــک بـــار رفتــار خـــودم را بررســــی کـــــردم
ولی دیــدم که معقـــــول است رفتــاری که مـــن دارم...!!!
چای هل و عسل برای خودت بریزی تو ماگ سبز و تازه ای که خریدی.
کمی از چای بریزه رو میزت و تمام اتاق بوی هل بگیره.HMG گوش بدی :«من یه دیوونه ام وقتشه عاقل شم... تو ته خوبی، حق بده عاشق شم...»یه صفحه از رمان لیدی ال رو با مهربونی نگاه کنی.این پاتو بندازی رو اون پا و از پوشیدن جوراب شلواری گیپور و پیراهن کلی خوش به حالت شه.بری جلو آینه رژ قرمزه رو بزنی که جز برا خودت و خدا تاحالا برای کسی نزدی.دلتو خالی کنی از هرچی دلگیریه و تو لاک خودت دوباره عــــــــــــاشق خودت و خدا و زندگی بشی؛حتی عاشق این مداد کاکاسیاه که تهشو حسابی جویدی...کسی نگرانی یا محبتشو ابراز نکنه و مجبور نباشی برای جواب دادنا و ندادنات کلی حساب پس بدی.۶صفحه دلخوری و درددلو یهو پاره کنی بریزی تو سطل آشغال مسی اتاقت و همینطوری یهویی سردردتم خوب شه!من دختر نیستم! من فقط یه مژگان معمولی دیوونه ام- همین!پ.ن.۱.
همینه که هس... هرکسی باید قله های خودشو
بره و کاملن خودش باشه. هیچکسی هم حق دخالت نداره...۲. باید برای خودم دکلمه ای بنویسم؛ که ساده باشد؛ که شبیه خودم باشد؛ چیزی شبیه مژگانی که تمام شد؛ یا شبیه آنچه شروع خواهد شد!«مژگانی که میگفت مژگان تمام شد؛ تمام شد!» 
شنبه 16 شهریور 1392 ساعت 21:12
دوست، ..... واژه زیباییه. :)
قبلا دایره شمول دوست برام زیاد بود... اما الآن محدودترش کردم. فکر میکنم حالا که به هر کسی نمیگم دوست... آّٰره، واژه ی زیباییه!
کسانی هستن که به ظاهر نمیشناسمشون ولی باهاشون دوستم و کسانی هستن که ممکنه هرروز باهاشون حرف بزنم ولی هیچ دوستی ای باهاشون ندارم! به نظرم دوست واژه ی سنگینیه! :)
قبول دارم، هر کسی نمیتونه دوست باشه و نباید هم باشه! یه آدمو برای دوست بودن باید تو موقعیتهای زیادی سبک سنگین کرد،.
دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
سعدی
:)