دلتنگی های شاعر خیابان ۱۳ ام

من تنها یک دیوانه ی معمولی ام! همین!

دلتنگی های شاعر خیابان ۱۳ ام

من تنها یک دیوانه ی معمولی ام! همین!

من تنها یک دیوانه ی معمولی ام! همین!

اینکه هرروز عاشق می شوم... اینکه دوست دارم کتاب زندگی دیگران را بخوانم و همکلامشان شوم... اینکه دنبال همراز میگردم و دلبسته اش می شوم... اینکه واژگان گاهی تمام روز با من قدم می زنند... اینکه بر می گردم با بهت به زمان نگاه میکنم!

من فقط یک دیوانه ی معمولی ام. اینکه گم می شوم در تصاویر و مرز رویا و واقعیت برایم می شود هیچ... اینکه از شدت بی صبری ضربان قلبم می رود تا ۱۲۰... اینکه شب ها را شعر می خوانم و گریه می کنم... اینکه صبح ها تمرین لبخند زدن در آینه با خودم دارم... اینکه یک دیوانه ی معمولی ام... اصلا این چیز ها چه چیزی را عوض می کند؟

تو فقط از من یک کالبد دخترگونه می بینی که نیشش تا بناگوش باز است و همیشه شوخی های جلف می کند. تو از من دختری می بینی که ادعای خوشبختی میکند... انقدر ادعا میکند که گاهی یادش می رود که خودش را نمی تواند گول بزند.

تو از من چه می بینی؟ به جز کلمات ریا و خودپسندی افراطی؟

نه... من درست در وسط جاده ایستاده ام و انقدر از قله حرف می زنم که فراموش میکنم باید راه بروم... تو باور میکنی؟ تو باور میکنی که من یک دیوانه ی معمولی ام؟


تو تنها واژگانم را باور می کنی و می روی... خیال می کنی که خیلی می فهمم و بهت مرا به حساب تفکرم می گذاری... تو؛ تو راه خودت را می روی و من همچنان ایستاده ام و دنبال واژگان زیباتر می گردم تا با بهت یک روز تمام قدم بزنم؛ در مسیری دایره ای... و بازگردم و ببینم همانجایی هستم که بودم.

خیلی عجیب است اینکه من خیلی اوقات در اتاق ۱۲متری خود گم می شوم و ناگهان همه چیز برایم غریبه می شوند! خیلی عجیب است اینکه زندگی را مثل یک تابلو بی نقص میبینم و از امتزاج رویا و واقعیت برای خودم بت می سازم!

نمی دانم... شاید زمان دیوانه ام کرده! شاید این روزمرگی!

دلم می خواهد گاهی خودم را بین عشق و نفرت بالا بیاورم! یا خودم را جایی جا بگذارم؛ برگردم ببینم دیگر نیستم. دلم می خواهد گاهی کنترل زد بزنم (ctrl+z) یا شیفت دیلت (shift+delete) کنم تمام روزهایم را و دوباره از سر خط... از سر کاغذ سفید بنویسم.

دلم دل نیست! تکلیفش با خودش مشخص نیست! شاید یکی از همین روزها تمام دلم را میان عشق و نفرت بالا بیاورم! در جوی خیابانی که هفت پشت با من غریبه است و بوی عرق سگی از پنجره هایش دیوانه ترم کند... در گرگ و میشی سنگین... در نگاه حیرت زده ی غریبه ها!

گفتم که من یک دیوانه ی معمولی ام!

.

.

ممنون غریبه! ممنون که پوزخندت را ندیده ام. ممنون که نگفتی یک دیوانه ی استثنایی ام. ممنون که سکوت معنادارت دیوانه ترم نکرده است! ممنون که قضاوت نکرده ای... نه ابراز عشقی؛ نه نفرتی؛ نه هیچ کلیشه ی دیگری....



پ.ن: من یک دیوانه ی معمولی ام- باور کن!


نظرات 6 + ارسال نظر
الف یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 23:52

چقدر خودم را این لابه لا گم و پیدا کردم

:)

شهاب دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 01:16 http://azghalam.blogsky.com

سلام دیوانه!
دیوانه باش و خود معترف نباش، که بگیرندت به جرم عاقلی ساکنت کنند... به جرم عاقلی

زاهدا پندم مده محذور شو
عاقل از مرز جنونم دور شو

سلام.
من این واژگان را برای عاقلان ننوشتم! این ها درد دل دیوانه ای ست با شوریدگان دیگر؛ شاید همراز و همکلامم باشند و از تصاویر زندگی ام جایی از خاطراتشان بلرزد... شاید هم این مسیری که من الآن درست در وسط آن ایستاده ام را روزی در فرداهایشان تجربه کنند، نه مثل من بلکه به شیوه ی خودشان.
من از اعتراف به شوریدگی نمیترسم! من تشنه ام... تشنه ی زندگی. حتی اگر ساکنم کنند باز هم میروم!
تنها قلمرویی که کسی را یارای دستبرد و دخالت در آن نیست ذهن است. ذهن و قلب. خیالت راحت!

پ.ن هیچ سکونی در جهان نیست. اگر توانستیم زمان را نگه داریم از تحول و حرکت هم میتوانیم جلوگیری کنیم. انتظار از تو ندارم که چنین سطحی نگاه کنی. حتی زندانی شدن هم دلیلی برای سکون نمیشود. ما همیشه در حرکتیم چون حیوان ناطقیم و در هیچ شرایطی نطقمان از دست نمیرود. قبول دارم که این حرکت را میتوان جهت داد یا سرعتش را عوض کرد ولی سکون؟!؟ بحث مفصل میخواهد این سکون...
:)

شهاب چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 16:19

تفاوت است بین ادبی نگاشتن و فلسفی نگاشتن و نیز هر دو با ادبی-فلسفی نگاشتن و البته هر سه با ادبی-عرفانی نگاشتن و بدین ترتیب هر چهار با از همه دری سخن گفتن.
برای مفهوم سکون و حرکت گذری سر زده به قیاس بین فیزیک کوانتوم و نیوتونی و جایگاه هر دو در علم کفایت می کند که بدانیم سخن دیوانه، چه ما باشیم و چه من و چه شما و چه دیگران و چه آنها، استدلال نیست مگر که دیوانگی تعارفی عاقلانه باشد.

شهاب جان امروز به وبی برخوردم به نام دیوانگی معقول... شاید این عنوان مناسب تری باشه! خب هیچ دیوانه ای معمولی نیست! تعارف هم نیستا... قبول ندارم! ولی جنبه ی ادبی داره... نمیدونم شاید انقدر گنگه که بحث به اینجا ها کشید...
نظرم راجع به دیوانگی رو هم که قبلا بهت گفتم! این دیوانگی یک جور شوریدگی و شیداییه نه بی منطقی و از دست دادن مشاعر!

الف شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 13:49

خپ

خب به جمالت...
فعلا تکلیفم با خودم روشن نیس...
چی بنویسم خب؟
فعلا دارم ادای آدمای معقول اهل دو دو تا چهار تا کردن رو درمیارم که انتخاب رشته رو گند نزنم!
چه کنم دیگه... زندگیه!
گه می فتد از این سو گه می فتد از آن سو
آنکس که مست گردد خود این بود نشانش

الــــی... شنبه 19 مرداد 1392 ساعت 23:03 http://goodlady.blogsky.com

چقدر این دیوانه ی معمولی دوست داشتنی ست :)

سلام دختر خوب!
مشتری وبت هستم...
مرسی که خیلی معمولی اومدی و خیلی معمولی برام آدم خاصی هستی؛ دوست دارم واژگان زیادی رو برات سکوت کنم...
به خصوص که هم اسم یکی از بهترین دوستامی... الی!
:)

ناشناس پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 08:50

سلام جوجو
فک کنم واقعا دیوووووووووووووووونه ای

بعله!
با تشکر از خرید شما!
:|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد