دلتنگی های شاعر خیابان ۱۳ ام

من تنها یک دیوانه ی معمولی ام! همین!

دلتنگی های شاعر خیابان ۱۳ ام

من تنها یک دیوانه ی معمولی ام! همین!

به جز عشق به جز عشق دگر کار نداریم


هنوز اینجا باران میبارد، برف میبارد

و همه اش تقصیر توست.

اصلا تمام برف ها و باران ها تقصیر توست.

میدانی؟ گاهی خیال میکنم که اگر هرکس دیگری جز تو بود برایش شعر مینوشتم و اگر هرکس دیگری جز من بود برایش شعر مینوشتی... اصلا گاهی خیال میکنم که عشق هرکسی به خودش ربط دارد و نه به دیگری!

خیلی سعی کردم از عشق ننویسم و از آزادی ام لذت ببرم... اما چه خوش گفت که: من از آن روز که در بند توأم آزادم

شکوه شمس خواندم و به عشق اندیشیدم... پرونده ی زنای محصنه خواندم و به عشق اندیشیدم... اصلا آدرسش را هم نمیدهم. بخوانی که چه بشود؟ بخوانی که ناپدری چه با فرزند خوانده ی کودکش کرد و چه کسانی چه کلاه های شرعی و بی شرمانه ای رویش میخواستند بگذارند؟ نه، نخوان!

میخواهم از عشق بنویسم. از عشق پرتقالی که انار میشود.

«او مانند رهروان عشق عارفانه ی سلف خود میداند که عشق خاکی جز تدارک مقدمات عشق آسمانی نیست. عشق گامی است به سوی کمال: مردم به دست دختران کوچک خود عروسک میدهند تا وظایف آنان را در مقام مادران آینده به آنان بیاموزند و به دست پسران خود شمشیر میدهند تا آنان را با جنگیدن آشنا سازند. بر همین قیاس دل آدمی میتواند برای تسلیم و انقیاد مطلق به خواست دوست، به واسطه ی عشق بشری تعلیم بیند

این است که ما باید تعلیم ببینیم و میبینیم. گاهی به درستی و گاهی به خطا. عشقی که ما تصورش را داریم، عشقی که در آرزویش هستیم همان تمرین است برای نوری که به آن خواهیم پیوست. نمیخواهم پیچیده بنویسم. میخواهم ساده بنویسم.

ما عاشق میشویم. ما باید عاشق بشویم. چون یک معشوق نمیتواند عاشق نباشد. عاشق عشق را در وجود معشوق قرار داده است و معشوق محکوم است به معشوق بودن و در نهایت عاشق شدن. وقتی خدا میگوید «یحبهم و یحبونه» از یک ارتباط دوجانبه پرده برمیدارد از عشقی که عاشق قلب را طلای خالص میکند.


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد